از تو
درباره ذوالقرنين مي پرسند بگو
اكنون درباره او با شما سخن خواهم
گفت |
و
يسئلونك عن ذي القرنين قل ساتلو
عليكم منه ذكراً |
او را در
زمين پادشاهي داديم و همه وسيب
حكمروائي را برايش فراهم ساختيم |
انا مكنا
له في الارض و اتيناه من كل شي
سببا |
بدينوسيله
تا بدانجا راند كه محل غروب
خورشيد است و چنان مي نميد كه
خورشيد در چشمه ي كه آب تيره رنگ
دارد فرو مي رود در آنجا قومي
يافت |
فاتبع سببا
حتي اذا بلغ مغرب الشمس وجدها
تغرب في عين حمئه و وجد عندها
قوما |
با او
گفتيم اكنون مي تواني درباره انها
به عذاب و ستم رفتار كني و يا
اينكه به رفتار نيكو گرائي |
قلنا يا ذي
القرنين اما ان تعذب و اما ان
تتخذ فيهم حسني |
گفت كسي كه بيداد كرد زود خواهد
بود كه عذاب بيند و پس از آنكه به
سوي خدا رفت باز عذابي شديد
دامنگير
اوست |
قال اما من
ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الي ربه
فيعذبه عذابا نكرا |
اما كسيكه يمان آورد و رفتار
نيكو كرد سزي او نيك است و از
طرف خدي نيز بر كار او گشيشي
حاصل يد |
و اما من
امن و عمل صالحا فله جزاء الحسني
و سنقول له من امرنا يسرا |
سپس راهي
پيش پي او گذاشتيم و او تا
بدانجا رفت كه خورشيد طلوع مي كند
و قومي در آنجا يافت كه ميان
يشان و آفتاب حجابي و پوششي نبود |
ثم اتبع
سببا حتي اذا بلغ مطلع الشمس
وجدها تطلع علي قوم لم نجعل لهم
من دونها سترا |
بدين طريق
بدانچه لازم بود از او آگاه شديم |
كذالك قد
احطنا بما لديه خبرا |
باز همچنان
رفت تا رسيد به جائيكه ميان دو
ديوار عظيم بود و در آنجا قومي
يافت كه زبان نمي فهميدند |
ثم اتبع
سببا حتي اذا بلغ بين السدين وجد
من دونهما قوما لا يكادون يفقهون
قولا |
آن قوم
گفتند يا ذئ
القرنين ياجوج و ماجوج در
اين سرزمين دست بر فساد و
خرابكاري زده اند.
پول و مال لازم در
اختيار تو مي نهيم تا ميان ما و
ايشان سدي بنا كني |
قالو يا ذي
القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون
في الارض فهل نجعل لك خرجا علي ان
تجعل بيننا و بينهم سدا |
گفت خداي
آنقدر به من توانائي داده كه از
مال شما بي نياز هستم فقط به
نيروي بازو من را ياري كنيد تا
بين شما و آنها ديواري بپاي كنيم |
قال ما
مكني فيه ربي خير فاعينوني بقوه
اجعل بينكم و بينهم ردما |
تخته هاي
آهن بياوريد آنقدر كه بتوان با
آندو كوه را به هم برآورد پس گفت
آنقدر در آن دميدند تا همچو اتش
گرديد و بعد به كمك آب آنرا به
شكل مطلوب درآورده سد را ساختند |
اتوني
زبرالحديد حتي اذا ساوا بين
الصدقين قال انفخو حتي اذا جعله
نارا قال اتوني افرغ عليه قطرا |
كه آن قوم
- ياجوج و ماجوج - نمي توانستند
از آن بگذرند يا در آن رخنه يجاد
كنند |
فما سطاعو
ان يظهروه و مااستطاعو له نقبا |
ذوالقرنين
گفت
اين خواست و رحمت خداي بود و
چون خواست خداي فرا رسد آنرا
ويران خواهد ساخت خواست و وعده
خدا حق است |
قال هذا
رحمه من ربي فاذا جاء وعد ربي
جعله دكاء و كان وعد ربي حق |